امام صادق علیه السلام: عیسى علیه السلام از کنار قومى گذشت که در میانشان هیاهو برپا بود. پرسید: «چه خبر است؟ ». گفته شد: دختر فلانى به خانه شوهر مى رود. فرمود: «آن زن، امشب مى میرد».
چون فردا شد، به عیسى علیه السلام گفته شد: آن زن، زنده است.
عیسى علیه السلام با مردم به خانه آن زن رفت. شوهرش بیرون آمد. به وى گفت: «از همسرت بپرس که شب گذشته چه کار نیکى انجام داده است».
زن گفت: کارى نکردم، جز این که مستمندى در شب هاى جمعه گذشته نزد من مى آمد. دیشب نیز آمد و بانگ زد. کسى پاسخش را نداد. مرد مستمند با خود گفت: چه قدر سخت است که صدایم را نمى شنود و امشب، خانوادهام گرسنه مى مانند. [چون چنین گفت، ] به صورت ناشناس، برخاستم و به اندازه شب هاى گذشته چیزى به وى دادم.
عیسى علیه السلام فرمود: «از جایت بلند شو».
چون زن بلند شد، در زیر فرشها افعى اى آماده نیش زدن بود. عیسى علیه السلام فرمود: «به خاطر صدقه ات این بلا از تو دور شد».